عشق آتشی سوزان است و بحری بی پایان است عشق دردیست
که او را دوا نیست و کار عشق هرگز به مدعا نیست
عاشق باید که بی باک باشد اگر چه بیم هلاک باشد در این راه مرد باید بود
و با دل پر درد باید بود در این راه گریه یعقوب باید یا ناله مجنون
آتش محبت جان عاشق میسوزد چشم او گریان و دل او بریان و جان در راه جانان افشان
عشق نه نام دارد نه ننگ نه صلح دارد نه جنگ
هر که عاشق نیست ستور است و روز را چه گناه زانکه شب پره کور است
عشق مایه آسودگی است هر چند پایه فر سودگی است
دل عاشق همیشه بیدار است و دیده او گهر بارست
اگر خواهی که عشق در دل تو کار کند در خود نگاه کن که کیستی و به نسبت او چیستی