ای درویش
خوش عالمی است نیستی که هر کجا که ایستی کس نگوید که کیستی
از خود تا مولا دو گام است اما تو لذت دنیا خواهی که سرای مراد و کام است
عاقبت خود را فنا ساز که کار در سر انجام است
در رنگ و پوست منگر در نقد دوست نگر
به عاریت نازیدن کار زنان است و از دیده جان نگریدن کار مردانست
جوانمردا
درخت هستی از بیخ بر کن و در دریای نیستی افکن که هر که با عشق در آمیخت
عشق او را به دار در آویخت و در شغلش افکند عاقبت از وی بگریخت
لا ابالی بودن صفت این پادشاه است و عاشق کشتن رسم این درگاه است
به علم قطره قطره میبارد و به حلم دریا دریا فرو میگذارد
اگر بسته ی عشقی خلاص مجوی و اگر کشته ی اویی قصاص مگوی
تا بر جان می لرزی حقا که به دو جو نمی ارزی